گردندۀ بر چرخ فلک. آسمان گرد. فلک گرد. آسمان نورد. فلک نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی
گردندۀ بر چرخ فلک. آسمان گرد. فلک گرد. آسمان نورد. فلک نورد: یکی دشت پیمای برنده راغ بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی
چرخ. چرخ گردان. آسمان. فلک. چرخ گردون. گردون. سپهر: نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. چو از چرخ گردنده بفروخت مهر بیاراست روی زمین را به چهر. فردوسی. رجوع به چرخ و چرخ گردان شود
چرخ. چرخ گردان. آسمان. فلک. چرخ گردون. گردون. سپهر: نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. چو از چرخ گردنده بفروخت مهر بیاراست روی زمین را به چهر. فردوسی. رجوع به چرخ و چرخ گردان شود
زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو: به رادی کشد زفت و بد مرد را کند سرخ چون لاله رخ زرد را. اسدی. آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟ آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده. خاقانی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. - رخ زرد گشتن، زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن: شهرشهر و خانه خانه قصه کرد نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد. مولوی
زردرخ. زردروی. که روی زرددارد. که دارای رخساری زرد است. زردرو: به رادی کشد زفت و بد مرد را کند سرخ چون لاله رخ زرد را. اسدی. آن جام جم پرورد کو؟ آن شاهد رخ زرد کو؟ آن عیسی هر درد کو؟ تریاق بیمار آمده. خاقانی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. - رخ زرد گشتن، زردروی شدن. روی زرد گشتن. روی زرد شدن: شهرشهر و خانه خانه قصه کرد نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد. مولوی
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 100 هزارگزی شمال باختری رادکان واقع است. جلگه و سردسیر است و 205 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گرداگرد و پیرامن: برگرد ماه، پیرامن ماه. (از آنندراج) : سؤال کردم و گفتم جمال روی ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (ازآنندراج). و رجوع به گرد شود
گرداگرد و پیرامن: برگرد ماه، پیرامن ماه. (از آنندراج) : سؤال کردم و گفتم جمال روی ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (ازآنندراج). و رجوع به گِرد شود
نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) : چه شک آنجا که آن سرخار شد پست دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سرخک. رجوع به سرخک شود
نازک بدن است و آن رستنیی باشد که برگش به برگ بستان افروز ماند و ساق آن سرخ و خوش آینده بود. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) : چه شک آنجا که آن سرخار شد پست دمد گر سرخ مرد از خاک پیوست. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). سرخک. رجوع به سرخک شود
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 69 هزارگزی شمال باختری شوسف، سر راه مالرو عمومی گیوبه شوسف واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 13 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
چیز فلزی را با چرخ صیقل دادن یا تیز کردن. (فرهنگ نظام). چاقو یا کارد و امثال آن را با چرخ تیز کردن، دوختن با چرخ. جامه را با چرخ خیاطی دوختن. پارچه یا لباس را به وسیلۀ چرخ بخیه زدن، گوشت یا چیزی از این قبیل را با چرخ خرد کردن. گوشت را بوسیلۀ چرخ کوبیدن و نرم کردن، چیزی را مدور ساختن. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ چاقوتیزکن و چرخ خیاطی و چرخ گوشت کوبی شود
چیز فلزی را با چرخ صیقل دادن یا تیز کردن. (فرهنگ نظام). چاقو یا کارد و امثال آن را با چرخ تیز کردن، دوختن با چرخ. جامه را با چرخ خیاطی دوختن. پارچه یا لباس را به وسیلۀ چرخ بخیه زدن، گوشت یا چیزی از این قبیل را با چرخ خرد کردن. گوشت را بوسیلۀ چرخ کوبیدن و نرم کردن، چیزی را مدور ساختن. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ چاقوتیزکن و چرخ خیاطی و چرخ گوشت کوبی شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’بعقیدۀ صاحب معجم البلدان شهر کوچکی است در آذربایجان یا ارمنستان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218). در معجم البلدان ’جرخبند’ بضم جیم شهرکی به ارمنیه یا به اذربیجان یاد شده است
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
چرخ. گردون. چرخ گردان. چرخ گردنده. چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک: اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون. باباطاهر. رجوع به چرخ شود
چرخ. گردون. چرخ گردان. چرخ گردنده. چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک: اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون. باباطاهر. رجوع به چرخ شود
چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره: یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای. (از صحاح الفرس)
چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره: یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای. (از صحاح الفرس)
بوسیله دستکاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن: چرخ کردن شیر، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آنرا تیز کردن، دستگاهی گوشت را ریز ریز کردن، بوسیله، دندان را با دستگاه خاصی تراشیدن
بوسیله دستکاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن: چرخ کردن شیر، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آنرا تیز کردن، دستگاهی گوشت را ریز ریز کردن، بوسیله، دندان را با دستگاه خاصی تراشیدن
به وسیله دستگاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن، به وسیله دستگاهی گوشت را ریزریز کردن، در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن
به وسیله دستگاه مخصوص عصاره چیزی را گرفتن، با دستگاه مخصوصی چاقو و مانند آن را تیز کردن، به وسیله دستگاهی گوشت را ریزریز کردن، در پزشکی با دستگاه خاصی دندان را تراشیدن